روایت متفاوت علامه علی دوانی از حسینیه ارشاد ، شهید مطهری و مرحوم دکتر شریعتی
یکی از برهه های زندگی علامه شهید مرتضی مطهری (ره) که بحث های فراوان و مختلفی در مورد آن شده است جریان حسینیه ارشاد می باشد .
مکانی که پس از هجرت استاد شهید از قم به تهران محل فعالیت های فرهنگی ایشان و جذب جوانان به سوی معارف دینی شد و بعد ها با آمدن مرحوم دکتر علی شریعتی وارد مرحله تازه ای شد و همین امر هم در نهایت باعث جدائی استاد شهید از محلی که خود راه اندازیش کرد و مسئولیت آن را به عهده داشت شد .
قضاوت ها و نقل قول های متفاوتی در این مورد به عمل آمده که یکی از کسانی که در خاطرات خود اشاره خوبی به این مطلب کرده است علامه محقق ، مرحوم علی دوانی می باشد ( اینجا ) . ایشان یکی از نزدیکان استاد شهید می باشد و خودش هم سابقه سخنرانی و همکاری با حسینیه ارشاد را داشته است تا جائی که بعد از طرد شدن استاد شهید از حسینیه ، مسئولین وقت درصدد جایگزین کردن ایشان به جای استاد شهید در حسینیه بوده اند که خود علامه دوانی این امر را نپسندیدند . آنچه که در ادامه می آید گوشه ای از روایت علامه دوانی از قضایای حسینیه ارشاد می باشد که آنرا در کتاب خاطرات من از استاد شهید مطهری نقل کرده اند :
استاد شهید در حسینیه ارشاد
نمی دانم در چه سالی بود که شهید مطهری روزی به قم آمد و در مجمعی از رفقا که من هم حضور داشتم گفت : حسینیه ارشاد تکمیل شده و مشغول کار است ، من و آقا شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی و شیخ محمد جواد باهنر اعضای هیئت علمی آن را تشکیل می دهیم . آقای رفسنجانی و شهید باهنر در آن اوقات از حوزه علمیه قم به تهران رفته بودند.
استاد شهید افزود : بنا داریم از فرصت استفاده نموده و چندین کار علمی و تبلیغی در حسینیه ارشاد انجام دهیم ؛ از جمله در شب های شنبه ، هر چند شب ، گذشته از خودمان که در تهران هستیم از رفقای دیگر هم دعوت کنیم که از قم به تهران بیایند و با اعلام قبلی در روزنامه در حسینیه سخنرانی کنند . از اعضای مکتب اسلام آقایان ناصر مکارم و حسین نوری و من چند جلسه دعوت شدیم.
مدتی بعد سر و صدا راجع به حسینیه شروع شد ، که بانی این بنای عظیم کیست ، و مگر مساجد چه اشکالی داشت که مطهری و رفسنجانی و باهنر این بساط را در حسینیه ارشاد به راه انداخته اند ، لابد می خواهند کلاهی ها مانند فخرالدین حجازی را هم دعوت کنند که به جای اهل علم مردم را ارشاد کنند...
به یاد دارم در جلسه آخری که من سخنرانی داشتم گفتند از هفته بعد دکتر علی شریعتی از مشهد می آید . پرسیدم : او کسیت ؟ استاد شهید گفت : در مشهد است و خودش و پدرش آقای محمدتقی مزینانی در کانون نشر حقائق اسلام خوب طوری جوانها را به طرف دین جلب کرده اند.
گفتم : شنیده ام چند جلسه که چندی پیش قبل از من آمده و در حسینیه سخنرانی کرده جمعیت خیلی بیشتر از ما و شما داشته است . استاد شهید گفت « بله ، در مشهد هم هر روز بیشتر به او توجه پیدا می کنند. علت این است که رشته او جامعه شناسی است و خوب طوری هم درس خوانده و کاملا مسلط بر اعصابش هست . در بیان مطلب و استخدام الفاظ معرکه است ، چون جوانها از فکلی ها کمتر بحث های دینی شنیده اند و او هم به زبان جوانها صحبت می کند لذا بیش از ما طالب دارد.
من ، هم از خودش و هم پدرش که اهل مشهد هستند و خوب می شناسم ، دعوت کرده ام که بیایند سخنرانی کنند و کمک خرجی هم داشته باشند ، چون وضع زندگی شان خوب نیست .
پدرش سابقه طلبگی دارد ، منتها سالها پیش از لباس در آمده تا به نظر خودش بهتر بتواند خدمت دینی انجام دهد ؛ دبیر و کارمند فرهنگ است ؛ فعلا بازنشسته شده و فقط ماهی هزار تومان حقوق بازنشستگی دارد.
استاد شهید افزود : البته بعضی از علما و اهل منبر که بینش درستی ندارند و از همه جا بی خبرند ، و بعضی بازاریها ایراد گرفته اند که کلاهی ها را می آورند که کم کم جای عمامه به سرها را بگیرند ، مردم برای آنها دست و پا بشکنند و برای اهل عمامه هیچ ! ولی من گوش نمی دهم ، باید از اینها استفاده کرد.
اینها باید به این اماکن بیایند و مردم و مخصوصا جوانها از بینش آنها استفاده کنند ، نه این که بگذاریم آنها را دیگران ببرند و جامعه از ما بیشتر فاصله بگیرد . باید به داد جوانها رسید . علتش هر چه می خواهد باشد ، جوانها به آنها بیشتر از ما توجه دارند . خود ما نظارت داریم و در برابر هر دو دسته مقدسین و تندروی جوانها که در دو جبهه متضاد هستند ایستاده ایم . نمی گذاریم کار به جای باریکی بکشد . به همین جهت لازم است رفقای قم هم در اینجا آمد و رفت داشته باشند تا بهتر نتیجه بگیریم .
استاد شهید افزود : آقای میرزا ابوالحسن رفیعی (1) پیغام داده است که حرف هائی درباره حسینیه ارشاد زده می شود که برای ما تکلیف شرعی می آورد ، موضوع چیست ؟ من جواب داده ام که ما هم فقه خوانده ایم و فلسفه هم می دانیم ، مواظب هستیم .
و اضافه کرد که می خواهیم کسانی امثال محیط طباطبائی و مجتبی مینوی را هم دعوت کنیم در حسینیه سخنرانی کنند ؛ جواب مقدسین و مخالفین را خواهیم داد ؛ تا کی باید اینها از ما فاصله بگیرند؟
نگرانی استاد شهید از آینده حسینیه ارشاد
چند ماه بعد که برای ماه محرم در تهران منبر می رفتم ، روزی استاد شهید دعوت کرد که برای صرف ناهار به منزلش واقع در قلهک بروم و گفت آقا سید عبدالکریم هاشمی نژاد هم هست .
آن موقع سروصدا بر ضد حسینیه و سخنرانی دکتر شریعتی و پدرش به اوج خود رسیده بود . وقتی به خانه استاد شهید واقع در اوایل خیابان دولت رفتم ، دیدم شهید هاشمی نژاد هم که از مشهد برای منبر به تهران آمده بود و من سابقا در قم او را می شناختم قبل از من آمده است .
شهید مطهری خیلی گرفته و پریشان به نظر می رسید ؛ سعی داشت که در مقابل ما میهمانان خوشرو باشد و بگوید و تبسم کند ، ولی انگار رنجی جانکاه او را آزار می دهد .
پس از صرف ناهار گفت : فلانی! لابد این چند ماه شنیده ای که سروصدا بر ضد دکتر شریعتی و پدرش و کتاب اسلام شناسی او و مقاله خودش و پدرش در کتاب محمد خاتم پیغمبران که ما از طرف حسینیه ارشاد منتشر کرده ایم ، زیاد بلند شده تا جائی که نام حسینیه ارشاد را گذاشته اند « یزیدیه اضلال »!
و شنیده اید که دکتر شریعتی از مشهد به تهران آمده و کارش گرفته و تقریبا کنترل از دست ما بیرون رفته و او هم گوش به ما نمی دهد؟ گفتم : بله. استاد گفت : برای جلوگیری از گشترش این سروصداها و کنترل دکتر شریعتی اقدامات زیاد نموده ایم ولی نتیجه نگرفته ایم . با بعضی ها نمی شود صحبت کرد ، بعضی هم درد ما را ندارند و نمی توانند جوّ موجود و قضایا را درست درک کنند .
حالا من و آقای هاشمی نژاد می خواهیم برویم کرج پیش آقای حاج آقا حسن قمی ( آیةالله قمی که آن موقع در تبعید به سر می برد و ملاقات با ایشان آزاد بود ) اگر شما هم حاضر هستید برویم و از ایشان نظرخواهی و استمداد کنیم ، چون دکتر شریعتی و پدرش را خوب می شناسد و مردم هم روی ایشان که به خاطر قیام آقای خمینی از مشهد جلب شده و به حال تبعید به سر می برد حساب می کنند.
گفتم : با کمال میل حاضرم .
به اتفاق سوار فولکس واگن قراضه شهید هاشمی نژاد شدیم که خودش هم رانندگی آن را به عهده داشت . ساعت 4 بعدازظهر بود که آقای قمی را ملاقات کردیم . شهید مطهری با هیجان و ناراحتی سر صحبت باز کرد و گفت : چقدر زحمت کشیدیم که حسینیه ارشاد را تأسیس و تلاش کردیم که به دست نااهلان نیفتد ولی لابد اطلاع دارید که بر اثر سروصداها که بر ضد آن راه افتاده اکثر روحانیون تهران و اهل مبنر در مراسم آن شرکت نمی کنند و حرفها می زنند و ما را کلافه کرده اند .
دکتر شریعتی هم خیلی تند می رود و حرفهائی می زند و چیزهائی نوشته است و بهترین دستاویز را به دست مخالفین داده است . کنترل هم نمی شود ، یعنی گوش به سفارش و نصایح ما نمی دهد و کار خودش را می کند . عده ای هم دست بردار نیستند و تهمت ها به ما می زنند.
واقعا نمی دانم چه کنم ، حسینیه را رها کنم یا بمانم . از یک طرف شریعتی وجود نافعی است و در حد خودش می تواند نسل جوان را خوب به راه بیاورد ؛ چون بر اثر تبلیغاتی که در طول زمان بر ضد ما روحانیون شده وسمپاشی هائی که دشمنان داخلی و خاراجی نموده اند آن قدر که جوانها به او که یک سخنران مذهبی کلاهی است توجه دارند به ما ندارند . می ترسیم از دست دادن او باعث دردسر شود ، و اگر رهایش کنیم به جای دیگری کشیده می شود .
از طرفی هم می بینیم اصرار ما در نگاهداری او باعث شده که از نظر اکثر روحانیون تهران و شهرستانها افتاده ایم و تمام تقصیرات را به گردن ما می گذارند . اگر وضع به همین منوال پیش برود نه تنها مقصودی که از حسینیه ارشاد داشتیم عملی نخواهد شد بلکه درست نتیجه عکس خواهد داد . واقعا کلافه شده ایم و قضیه حکم کلاف سر در گم پیدا کرده است . نمی دانیم چه کنیم . به همین جهت آمده ایم ببینیم نظر شما چینست؟ آیا می توانید شریعتی و مقدسین را نصیحت کنید کوتاه بیایند ، و آیا به نظر شما مصلحت هست که در حسینیه ارشاد به کار خود با همه این مشکلات ادامه بدهیم؟
تعجب کردم که آن دانشمند بزرگوار گرفتار چه مخمصه ای شده ؛ همان مخمصه ای که خود من در ماندن در قم و همکاری با رفقای « مکتب اسلام » و تدریس در « دارالتبلیغ » پیدا کرده بودم که چند ماه بعد ناچار همه را رها کردم و آمدم تهران .
آقای قمی شرح مفصلی اظهار داشت ، از جمله گفت : من شریعتی و پدرش را خوب می شناسم ، اینها مشهدی هستند . همین طور که شما گفتید هر دو وجود نافعی هستند ، اما این همه دم زدن از خلفا و وحدت اسلامی تا جائی که سروصدای شیعیان و افراد مخلص درآید خطرناک است .
به نظر من یا خودتان بار دیگر او را نصیحت کنید و اتمام حجت نمائید ، یا اگر می آید من او را نصیحت کنم که مواظب باشد و د راه و روش خود اعتدال را رعایت کند تا سروصداها بخوابد.
اگر دیدید نشد ، خوب او را جواب کنید ، چرا شما از حسینیه بروید ؟ شهید مطهری که از شدت ناراحتی چهره سبزه اش میل به سیاهی پیدا کرده وسر به زیر انداخته و سخت نگران بود ، سر برداشت و با حالت یأس گفت : گمان نمی کنم حرف ما را گوش کند و به اینجا بیاید ، اگر هم بخواهد رفقائی دارد که نمی خواهند ما در حسینیه باشیم و آنها نمی گذارند . مقدسین هم دست بردار نیستند . من هم واقعا خسته شده ام . اگر دیدم فایده ای ندارد از حسینیه می روم و دیگر مسئولیت آن را قبول نمی کنم . شما هم اطلاع داشته باشید .
این واقعه گویا در سال 1349 بود ، اما در چه ماهی ، درست به خاطر ندارم . در تمام این مدت شهید هاشمی نژاد ساکت بود . گوئی شهید مطهری انتظار داشت او حرفی بزند ولی حرفی نزد .
من هم گاهی چیزی می گفتم که درست به خاطر ندارم چه ها بود .
در بازگشت به تهران از هم جدا شدیم . بعدها دیدیم آنقدر سروصدا بر ضد حسینیه ارشاد زیاد شد و کارشکنی در ماندن شهید مطهری و رفقایش و اداره حسینیه بالا گرفت که گفتند آقای مطهری بکلی از حسینیه ارشاد کنار کشیده است و در مسجد الجواد نماز جماعت می گزارد و آنجا را اداره می کند .(2)
1: فقیه و حکیم مشهور که از قزوین آمده بود و در تهران اقامت داشت.
2: صص 47 تا 54
پاپستیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روایت ایشان از این قضیه باز هم دنباله دارد و در ادامه جریان مربوط به بعد از رفتن استاد شهید از حسینیه و دیدارهائی که خود ایشان با دکتر شریعتی داشته اند را نقل می کنند و همچنین به صحبت های خودشان با دکتر شریعتی پیرامون حسینیه و استاد شهید اشاره می کنند که تقریبا مفصل است و ان شاءالله در وقت مقتضی دیگری آنها هم در اینجا آورده خواهد شد.
خدا رحمت کند شهید بزرگوار مطهری و بقیه آقایون رو.
شرمنده من متوجه نشدم این ماجرا مربوط به کدام سالهاست؟