در میان این همه به هر کس دل بسته ایم الا تو...
در میان این طغیان شهوت ها
و این افسارگسیختگی دنیاپرستی ها
در میان تفاخر به اتم ها و کلاهک ها
و این شیرینی نسل کشی ها و کودک کشی ها
در میان این قوانین جنگلی ها
این ظلم ها ؛ این زور ها و این تحریم ها
حتی میانه این گرانی ها
این رکودها و این قیمت های سر به فلک کشیده ها
در میان این گران شدن اَرزها و طلاها و بی ارزش شدن عِرضْ ها و آبروها
به همه دل بسته ایم ؛ دلی پر از امید
حتی به امریکائی ها ؛ به عاقل شدن ترامپ ، به برگشت دوباره امریکا به برجام
به اروپائی ها ، به همین انگلیسی ها و فرانسوی ها و آلمانی ها ؛ به ساختن دوباره برجام
امید بسته ایم به آب گرم آنها ؛ به برداشتن دوباره تحریم ها
به هر راهی دل بسته ایم ؛ به دست کشیدن انقلاب مان از دفاع مظلومان دربه در
به بی خیالی همین تکه پاره های بچه های یمن ؛ ناله های پسر بر سر جنازه های بی جان پدر
به بی خیالی از موهای پر از خون دختران فلسطینی
زنان برده عراقی و سوری
به همه و همه
حتی به بی خیالی شب های بی پدری «آرمیتا» و «علیرضا» و «علی حججی» ها
و یا به دست کشیدن از همین انقلاب مان ، انقلاب مظلوم ، انقلاب مظلومان
اما به تو نه ؛ به آمدنت ؛ به جمعه ظهورت
دلمان پر از امید است
در میان این همه نا امیدی های خودساخته ، واقعی ، واهی
به هر کس و ناکس دخیل بسته ایم
برای آمدن همه نذر کرده ایم
حتی برای آمدن چشم آبی ها و مو سفید ها «العجل» خوانده ایم
اما برای تو نه ؛
در میان این همه سردی ها ، العجل هایمان برای تو گرمتر نشده...
حق داری نیائی ؛ حق داری گله کنی...