سرباز عاشق ؛ داستانی از یار عاشق پیامبر
ارتش اسلام با اینکه در غزوه ذات الرقاع بدون نبرد به سوی مدینه بازگشت ولی عنائم مختصری نصیب آنها گردید و در نیمه راه در درّه وسیعی شب را به استراحت پرداخت . پیامبر دو نفر سرباز دلیر را مأمور کرد که حفاظت دهانه دره را بر عهده بگیرند . این دو سرباز به نام های « عباد » و « عمار » ساعات شب را بین خود تقسیم کردند و قرار شد حفاظت نیمه اول شب بر عهده عباد باشد.
مردی از قبیله غطفان در صدد تعقیب مسلمانان بود که آسیبی برساند و به محل خود فورا بازگردد . این مرد از تاریکی شب استفاده کرد و از نقطه مخفی ، نگهبان دره را که در حال نماز بود هدف تیر قرار داد ، نگهبان به قدری غرق در مناجات با خدا بود که سوزش تیر را کمتر احساس کرد و تیر را از پای خود درآورد و به نماز خود ادامه داد. ولی حمله دشمن تا سه بار تکرار شد . بار آخر تیر به شدت بر پای او خورد که دیگر نتوانست مناجات خود را به گونه دلخواهش ادامه دهد از اینرو فورا با سجود و رکوع کوتاهی نماز خود را به پایان رسانید و عمار را بیدار کرد .
منظره رقّت بار عباد ، عمار را سخت منقلب کرد و با لحن اعتراض گفت : چرا در آغاز کار مرا بیدار نکردی؟
نگهبان زخمی در پاسخ وی گفت : من در حال مناجات با پروردگار خود بودم و سوره ای از قرآن را می خواندم که ناگهان تیر اول اصابت کرد ، لذت مناجات و شیرینی توجه به مبدأ مانع از آن شد که نماز خود را قطع کنم . اگر نبود که پیامبر حفاظت این نقطه را برعهده من گذارده بود هر گز نماز و سوره ای را که می خواندم قطع نمی کردم و جان خود را در طریق مناجات با خدا از دست می دادم پیش از آنکه آهنگ بریدن نماز کنم...
۱:سیره این هشام ج۲ /۲۰۸-۲۰۹
۲:فروغ ابدیت-جعفرسبحانی ج۲ /۱۰۶-۱۰۷